سفــير دانايی، دانايی را هديه می دهد

سال اول

شماره 1

آشنايی با اديان بزرگ جهان

 

 

سفيـر دانايی
نشــريه اينترنتی

مقـــــالات

صفات مشترک ادیان ابتدايی

هندوئیسم و هندوها

بوداشناسی و آيين بودايی

کيش زردشتی

آیین يهوديت

آيين مسيحيت

دين اســلام

جستار گشایی

بشر ابتدايی برای توجه به ساحت معنوی حیات خویش ،نشانه هایی برگزیده بود و آنها را مقدس می شمرد. این نشانه های مقدس گاه در جایگاه خدامی نشست و مورد پرستش قرار می گرفت وگاه تنها عزیز شمرده می شد و از تعرض دیگران به آن جلوگیری به عمل می آمد. هر ملتی در هر گوشه ای از زمین برای خود آیین، مناسک و شعائری برگزده بود و به آن عمل می کرد . نشانه ها و آیین مقدس یا در میان همه ملتها مشترک بود و یا در میان برخی ملتها و ادیان به طور اختصاصی جریان داشت .آن دسته از نشانه ها و آیینی که در همه ادیان ابتدایی مشترک بودند، در پی از نظر می گذرد.

صفات مشترك اديان ابتدایي
نویسنده: جان بایر ناس            ترجمه: علی اصغر حکمت

1- شيء مقدس: وقتي كه شخصي سياح به يك گروه مجتمع از طوايف ابتدايي مي­رود  اولين چيزي كه مشاهده می کند اين است كه آنها يك نوع عقيده يا احترام مذهبي نسبت به مكاني خاص يا شخصي معين يا چيزي مخصوص، با اعمال و افعالي مشخص دارند، كه می توان گفت آن را مقدس مي­شمارند، و هميشه نسبت به آن يك حالت احترام آميخته به احتياطي محسوس، به خود می گیرند . اين قيبل اشياء مقدس چنان اعتباري دارند كه انسان ابتدايي هرگز با همان سهل انگاري كه مثلاً بيل يا تبرش را در دست می گیرد يا با اعضاي خانواده اش  رفتار می کند به آنها دست نمي زند، بلكه براي آنها يك قوة فوق طبيعي قائل است كه داراي قدرت احيا يا اعدام است، و می تواند منشأ خير و خوبي، يا مصدر و شر و بدي باشد. و همچنين آن شي ء داراي قوه اي بركت بخش است و هيچ كس نمی تواند به آن دست بزند و بدان صدمه برساند، مگر اشخاصي كه داراي صفاتي خاص باشند، مانند رئيس خانواده يا شيخ قبيله يا كاهن يا كشيش. از اين رو، هميشه نسبت به آن شيء مقدس يك حس احترام مرموز آميخته با رعب و هراس و خلوص عقيدت در عالم سادگي خود دارا هستند.
در جريان مطالعه خواهيم ديد هر يك از عنوانهايي كه در زير مي آيد به نوعي در زمرة اشياء و مفاهيم مقدس قرارداشته است.

2- اعتقاد به مانا: مانا به معني نيروي حياتي ديناميزم است. اصل اين كلمه را علماي انسان شناس از لفظي ملانزيايي(مجمع الجزايري در شمال شرقي استراليا) اقتباس کرده اند، و اكنون اين لفظ را اصطلاحاً به معناي خاص علمي استعمال می­کنند. مانا يك نيروي روحاني غيبي است كه اعتقاد به آن در نزد اقوام بدوي عموميت دارد، ولي در هرناحيه در نزد هندوهاي امريكا، وحشيان مراكش، پيگمه ها (كوتوله ها )ي وسط آفريقا، بانتوهاي افريقايي جنوبي و بالاخره ملل و اقوام بدوي در ديگر نقاط روي زمين- همه جا ولی هر جا به نوعي خاص، وجود دارد. بالاخره به طور كلي همة اين مردم  بدوي معتقدند كه يك قدرت ساكت و نامعلوم در هر شيء موجود است و خاصه شبيه يك نيروي مافوق طبيعي است كه به خودي خود داراي فعاليت و مافوق قوة حياتي موجود در اشياءاست، و به ‌وسيلة اشخاص معين يا در وجود اشياء زنده ‌و متحرك ظاهر می شود، و داراي اين خاصيت است‌ كه می توان آن را از اشياء جامد به افراد جاندار منتقل ساخت، يا از يك شخص به شخصي ديگر سرايت داد، يا بالاخره از اشخاص جاندار به اشياء جامد بازگرداند. چون ريشة عقيده به مانا را در نزد اقوام بدوي تجزيه وتحليل كرده اند، معلوم شده است مانا بيشتر از ساير قواي عادي طبيعت داراي ‌معناي حياتي و اثرفوق‌العاده و صاحب صفات‌ و امتيازاتي ‌خاص ‌است و حوادث بزرگ يا قدرت شگفت انگيز فرد خاص يا حيوان درنده اي مخصوص كه مورد توجه ايشان قرار می­گیرد، مبتني بر ماناست كه در جسم آنها وجود دارد، و براي دفاع  در برابر آن، يا براي استمداد از آن براي افزايش قوت بازو يا بيل يا حاصلخيزي محصول خود، بايد به آن توجهي خاص مبذول داشت؛ از اين رو، طبقات و نسلهاي متوالي اين اقوام دربارة مانا معتقد به خواص و آثار سحري شگفت انگيز شده­اند.

3- سحر1: می­توان كما بيش سحر را چنين تعريف كرد: « سحر كاري است كه آدمي می تواند به وسيلة دميدن و تكرار بعضي كلمات يا انجام بعضي اعمال، قواي فوق العاده عظيم جهان را به نفع  خود قبضه كند. » در اين زمينه، عقايد ابتدايي بسيار دامنه است. همين قدر براي ما كافي است كه سه اسلوب يا سه موضوع  را، كه بدويان آن را وسيلة تسخير يا غلبه برقوه و نيروي غيبي می دانند، شرح دهيم:
نخست، عقيده به فتيش (Fetishism) يعني استفاده و استمداد از قوة مخفي و مستور در اشياء بي جان است. به عبارت ديگر، قبايل  بدوي نسبت به اشيائي خاص، احترام و تقديس قائل می شوند، و آنها را از آن جهت  فتيشهاي طبيعي می گویند كه داراي شكل و صورتي خاص هستند، مانند سنگريزه ها و قلوه سنگهاي عجيب يا سنگهاي فرود آمده از آسمان (شهابها)، استخوانها، چوبهاي عجيب ونادر و امثال آن که از همان دقیقه که به دست آنها می رسد، در آن نیروی عظیمی را مخفی می دانند كه براي يابنده و دوستانش مفيد و سودمند و براي دشمنانش مضر و زيانبخش است، و از لحاظ سحري، قواي سودمندي در انواع آن اشياء جامد و بي جان ذخيره است كه فتيش شمرده می شود؛ مثلاً شاخ گوزن و امثال آن مخزن آن قواي شگفت است، و از اين جهت در بسياري موارد از آنها براي حصول مقاصد ساده و نيازمنديهاي بدوي خود استفاده می کنند.
اين فيشها، اعم از اشياء طبيعي و مصنوعي، درنظر ايشان داراي يك نوع شخصيت مستقل و صاحب اراده اند. در افريقا از احساسات دارندگان فتيش دربارة آنها اين چنين معلوم می شود. در آغاز، با كمال سادگي، آنها را داراي يك روح غيبي می دانند و مورد احترام و پرستش قرا مي­دهند. هدايايي به آنها تقديم می کنند، به اميد حصول مرام و وصول نتيجه در پيش فتيشها با تضرع دعا مي خوانند، ليكن اگر آن آرزو تحقق نيافت و دعا اجابت نشد، رفتار شخص وحشي نسبت به آن فتيش تغيير می کنند؛ به این صورت که نخست با او از در تملق و چاپلوسي در مي­آيد، بعد او را ريشخند و استهزا می کند، بعد با داد و فرياد و خشونت به او امر می کند، و بالاخره  او را مي­زند يا مجازات می کند. اگر باز نتيجة مطلوب به حصول نپيوست، معتقد می شود كه روح مخفي از آن فتيش خارج شده است و ديگر به درد نمي­خورد، بايد آن را ترك كرده فتيش ديگري طلب كند، يا اينكه روح فتيش قوي تري از ناحية مجاور بر آن غلبه يافته است كه درآن صورت بايد فتيش را نزد ساحر يا كاهن ببرد تا آن را دوباره از قوة مخفي پركند و قدرت جديدي براي انجام حوايج به او بدهد.
دومين طريقة سحري آن است كه آن را به شمنيزم تعبير می کنند و مقصود از آن تصرف در قواي روحي و غيبي جهان است. در اين طريق، يك نفر شمن، كه خود داراي اين چنين قوة غيبي است در بدن انسان ديگر تأثير می کند، يعني روحي معين را از بدن او خارج يا به جسم او داخل می کند. كلمة «شمن» را از زبان اهل "سيبريا" اقتباس كرده اند،2 زيرا آنها از تمام «جادو پزشكان» و«حكيمان» و ساحران‌ و جن‌گيران و كاهنان جهان در اين كار معروفترند و در آن سرزمين براي غلبه بر ارواح غيبي به كارهاي عجيب و غريب مي­پردازند و بيماران را معالجه می کنند.3 شغل شمن اين است كه خود را چنان تهييج كند كه به شيدايي و شوريده حالي روح جن زده برساند. به عبارت ديگر او بايد خود را، هم از لحاظ ميزان هشياري و هم از نظر نيرو، به حد سرمستي بالا ببرد. وقتي به چنين مرحله اي از تفوق رسيد، قدرت تسلط بربعضي از ارواح، به ويژه ارواح بيماري زا و مرگ آور، را پيدا می کند؛آنگاه می تواند از راه جن گيري، آنها را از كالبد مردم بيرون براند. نمونة ذيل، به اجمال، نمايشگر وضع شمنهاي ديگر نقاط است:
جادوپزشك يكي از قبايل سرخ پوست امريكا به نام ‌سيه پا، وقتي اين هنر را در مورد يك بيمار به کار می برد، خود را به مضحكترين پوششي كه به ذهن مي گنجد درآورده بود: نيمتنه­اي از پوست خرس زرد پوشيده بود كه پوست سر آن عنوان ماسكي چهرة جادوگر را فراگرفته بود. بر روي آن نيز پوست انواع درندگان را به خود آويخته بود تا مظهري از يك جادوگر قبيله اي وحشي را جلوه گر كند. علاوه بر اين، پوست افعي و وزغ و موش صحرايي و صدف حلزون و منقار و دمهاي انواع پرندگان و سمهاي گوزن و بز كوهي و – كوتاه سخن – بال ودنبال، و يال و دم، و شاخ و سم هر پرنده و چرنده و خرنده و شنا كننده‌اي را زيب پيكر كرده بود. آنگاه، عصاي جادوگري به دست، با نعره­هاي ناموزون و جست و خيزهاي عجيب و رماننده و خرناسهاي ترسناك و غرشهاي مهيب و دندان قروچه هاي خرس آسا، بر روح شرير نهيب مي زد كه بدن بيمار را ترك كند.
اگر بيمار سرانجام بخت بهبودي داشته باشد، به اين اعتقاد كامل ايمان مي­آورد كه روح شيطان، كه موجب بيماري او بوده، اخراج شده است، و مرد معالج نيز به نوبة خود شك نمی کند كه شوريدگي حال او كامل بوده و توانسته است چنان رابطة مستقيمي با روح شيطان برقرار سازد كه با تهديد او را بيرون راند.
سومين طريقه «سحر عوامانه» است كه منحصراً به دست كاهن يا ساحر نيست، بلكه در نزد تمام افراد قبیله یا گروه معمول است که به کمک صاحبان ارواح غیبی و فتیش یا شمن ها يا بدون آنها ولي همواره با ترتيباتي معين به وسايلي بسيار ساده و ابتدايي، به خيال خود، سعي می کنند از مضرات و شرور ارواح موذي جلوگيري كنند يا ارواح مفيد را به نفع خود به كار وادارند. يكي از اين سلسله ترتيبات متعدد به عنوان «سحرتبرا» (ياگناه بيزاري)صورت می گیرد كه نمونه اي از آیین بيزاري جستن از گناه است. مثلاً، تمام افراد قبيله جمع میشوند و گناهان و خیانت خود را با تشریفات خاصی به جانوری منتقل ساخته سپس آن را مي­كشند، يا گناهان خود را به قايقي انتقال داده آن را در دريا يا رودخانه غرق می کنند. هزار گونه عمليات و آداب از اين دست انجام مي­دهند، مخصوصاً براي حاصلخيزي زمين باير يا فرزند آوردن زن عقيم يا حيوانات نازا، انواع وسايل و اعمال شگفت دارند، كه ازآن به «سحر مولد» تعبير می شود ؛نمونه ای كه در بسياري از نقاط جهان معمول شده، همان رقص غله است، كه در هنگام كاشتن بذر با افشاندن خون قرباني حيواني، يا حتي قرباني انساني و دفن جسد او در زمين باير انجام می گیرد، يا تقديم اولين محصول نوبر از ميوه يا غله يا فرزند به خدايان يا پرستش گاو نر و بز ماده و ديگر حيوانات و مراسم نمايشي ازدواج الاهان با الاهگان حاصلخيزي كه به وسيلة هنر پيشگان بشري صورت می گیرد.4

4- تابو: می توان گفت كه اعتقاد به تابو تقريباً در تمام جهان عموميت دارد. شخص رئيس گروه يا شيخ قبيله، مادام كه حائز قدرت و رهبری است غالباً تابوست.5  افراد جماعت براي او آن چنان قوه و نيروي غيبي قائل هستند كه تصور می کنند دست زدن به بدن يا جامه يا افزار و اثاث او، يا حتي فرش يا كف جايي‌كه وي بر آن گام ‌نهاده خطرناك است و اگر كسي چنين گناهي را مرتكب شود جان او در معرض خطر است و بايد با عملي خاص آن را جبران و كفاره كند. حكايات بسيار از قبايل بدوي نقل شده است كه بعضي افراد قبيله از زن و مرد كه ندانسته نيم خوردة رئيس را تناول كرده اند از شدت هول و وحشت هلاك شده اند؛ زيرا بدن آن رئيس انباشته و سرشاراز قوه غيبي ماناست. همان احترام و وحشت از امرا و روحانيون ، كه از دير باز در اقوام قديم به وجود آمده است دربارة كساني ديگر نيز پديدار می شود. سربازان – پيش و پس از نبرد – شكار چيان و ماهيگيران در بسياري از طوايف وحشي، تابوشمرده می شوند. در نزد بعضي ديگر جسد ميت تابوست و حتي كساني كه آن را لمس كنند نيزداراي همان خاصيت می شوند. لمس كردن آدمكشان و قاتلان را حرام می دانند تا وقتي كه به وسايل ‌و عملياتي مخصوص تصفيه و تطهير شوند.طفل نوزاد، دختر يا پسر در موسم بلوغ و هنگام تشريفات آن و همچنين مادر طفل شير خوار در نزد طوايف ديگر، تابو به شمار مي آيند. بالاخره عدد تابوها نزد مردم بدوي ازحد شمارش بيرون است تا كار به جايي مي كشد كه اشياء مختلف و اقدام به بعضي كارهاو حتي بر زبان آوردن بعضي كلمات و اسامي و قدم نهادن در اماكني خاص، تابو به حساب مي آيد و نزد آن جماعت حرام است. طوايف ديگر براي اسلحه وتير يا قطعات آهن يا خون بدن يا گيسوان يا موي چيده يا ناخن بريده، همه روح موذي قائل هستند و لمس آنها را ممنوع مي شمارند. بعضي غذاها يا آب دهان، گرهها، عقده هاي مخصوص، حلقة انگشتر و نگين – همه در شمار تابوهاي امتهاي بدوي اند. ظاهراً اعتقاد به تابوها منحصر به اقوام بدوي و وحشي نيست، بلكه دامنة آن وسعت گرفته، ممالك پيشرفته و امتهاي متمدن هم، در عالم خود، يك سلسه تابوها را رعایت می­کنند.6

5-آداب تصفيه و تطهير: در نزد اين امتهاي بدوي اگر كسي، برخلاف قاعده، رسم تابو را بكشند، آلوده و نجس شمرده می شود. تولد، مرگ، ريختن خون، آلايش به خون و تماس با اشخاص تابو، همه موجب نجاست و پليدي است، و مستلزم حدوث يك وضع غير طبيعي خواهد شد. مثلاً يك روح ناپاك موذي آن شخص يا آن خانواده يا آن قريه را آزار خواهد رساند . بنابراين، بايد عملياتي انجام داد تا آن روان پليد از آن شخص يا آن مكان به خارج رانده شود، و آن عمل، كه تطهير يا تصفيه اش نام نهاده اند، درنزد اقوام و ملل بدوي به رسوم و آداب مختلف انجام می گیرد- ازآن جمله است روزه گرفتن، تراشيدن مو، گرفتن ناخن، بدن را در روي خاك افكندن يا درمعرض دود قرار دادن و درهمان حال خواندن اوراد خاص و دويدن درميان آتش و يا جستن ازروي آن و بالاخره شستن بدن با خون يا زخم كردن عضوي از بدن و جاري كردن خون ازآن (فصد) براي آنكه روح پليد همراه آن خارج شود. اگر روحي پليد،جامعه ای را تسخير كند يا وارد بدن مرد يا زني شود بايد با وساطت روحي قوي تر بيرون رانده شود. خلاصه آنكه براي تطهير و تصفيه درنزد اقوام وامتها هزاران وسيلة گوناگون ازعهود باستاني باقي مانده است كه به حد شمار در نمي آيد.

6-آنيميزم: در نزد همة امتهاي بدوي كه درعصر حاضر هنوز وجود دارند، يك نوع حس پرستش ارواح متداول است، يعني معتقدند كه تمام موجودات، اعم از متحرك يا ساكن، مرده يا زنده داراي روحي هستند كه در درون آنها مخفي و مستور است و خاصه افراد انساني هريك روحي دارند كه درهنگام خواب و رؤيا از بدن او موقتاً خارج می شود، و بالاخره درلمحة(لحظه ودم) واپسين و هنگام مرگ، بدن را به طور قطع رها می کند. نزد ايشان ارواح داراي شكل و صورت و احساسات و عواطفند و صاحب قوة اراده و صاحب قصد هستند، و مثل اشخاص زنده آنها را می توان اداره و راهنمايي كرد و اگر آنها به خشم آيند و غضبناك گردند بی نهایت موذي و مضر خواهند بود وچون آنها ازخوشامدو چاپلوسي خشنود می شوند و از وفاداري وخلوص، ممنون مي­گردند، از اين رو بايد همواره به ياد آنها بود و به بهاي بيداري ابدي ‌در قرب جوارآنان قرار گرفت‌ تا عطوفت آنها كه به اين وسيله به دست آمده، به نقمت تبديل نشود. همان طور كه تايلر گفته است:«نزد اقوام بدوي، سراسرعالم طبيعت پراست از موجودات روحي ‌كه بر عالم احاطه و تصرف دارند » و چون ‌آنها را مركز نيروهاي غيبي می دانند،  تمام ‌سرنوشت  خود را به دست اين «نيروها » مي سپردند و اعمالي ‌كه نسبت به آنها به جا مي آورند، در اطراف جهان هم اكنون به صورتهاي گوناگون و مظاهر بي شمار ملاحظه می شود.

7- پرستش طبيعت و روح: اين كلام – كه ازهاپكينز منقول است – قولي است درست كه مي­گويد آدميزاد هرچه در زير زمين مي پندارد، و هر چه را بين زمين و آسمان قرار دارد، و هرچه را در آسمانها وجود دارد، پرستش می کند. فقط به سبب روح اين موجودات سفلي و علوي است كه ميزان پرستش او جا به جا یا  كم يا زياد می شود، يعني هميشه آن را نمی توان از مقولة آنيميزم دانست؛ زيرا در بعضي از موارد ملاحظه شده كه شخص بدوي عين ماده و جسم چيزي را مي­پرستد و آن را زنده و فعال مي داند كه محتوي قوة فعالة مانا مي­باشد. بعضي اوقات آن شيء را ازآن جهت مي پرستد كه آن را نماينده و رمز يك امر حقيقي ديگر دانسته است، اصل آن مخفي است ولي آن شيء مظهر يا نمايندة آن امر مخفي است. بعضي اوقات، از هرسه جهت اشياء مورد پرستشند، چنانكه مذهب بت پرستي در هند از همين نوع است، يعني مردم جاهل و ساده دل، بت را يك موجود زنده و فعال مي دانند و مي ستايند، ولي مردمي ديگر در داخل بت، روح و رواني نهفته قائلند وآن را مي پرستند؛ درحالي كه طبقة دانشمند و روشنفكر با خلوص نيت و حسن عقيدت به بت احترام مي­گذارند، چون آن را مركز مظهر رمزي يك حقيقت عالي و نهفته كه قابل ستايش است، می دانند.
پرستش مظاهر طبيعت انواع مختلف دارد، از آن جمله  سنگ پرستي يا عبادت احجار است. هرگونه سنگي، از سنگريزة خرد گرفته تا تخته سنگ كلان،در اماكن مختلف، به نحوي مورد ستايش و پرستش قرار می گیرد؛ گاهي يگانه و منفرداً، گاهي به طور مجموع و مركب، گاهي جنس آن محل توجه است و گاهي شكل آن و گاهي مادة تركيبي آن، گاهي آن را به دست هنر انسان ساخته و پرداخته اند و گاهي آن را به همان صورت طبيعي مي پرستند. همچنين سنگهاي فرود آمده از آسمان مورد حرمت و عبادت قرار می گیرد. هم اكنون طوايف وحشي افريقا و اقيانوسيه و هند و ژاپن و هندوان سرخپوست امريكا همة آلات و ادوات سنگي خود را محترم شمرده ستايش می کنند. در جزاير فيليپين، بوميان براي سلاح و حربة جنگي رئيس طايفه، يك قوة غيبي و روح نهفته قائل هستند و درقطعه اي در وصف رئيس قبيله اي آمده است :« او يك مرگ آفرين ساده نبود ... به گفتة همراهانش ،گرز و سنان وي به فرمان او، خود به خود مردان را به خاك هلاك مي افكند» هنوز در دهات آلمان و بلاد اسكانديناوي، همانند روميان و يونانيان قديم، به تبر احترام مخصوصي مي­گذارند.
ديگر، از آن جمله گياه پرستي يا عبادت نباتات ودرختان است . اين عبادت در نزد تمام امتهاي بدوي جهان عموميت دارد، حتي در بيشتر تمدنهاي پيشرفته نيز غالباً آثار آن ديده می شود. بقاياي همان پرستش قديم است، كه در نزد ملل متمدن عالم، مثلاً تهيه و آرايش درخت در عيد مسيح و در مورد دكل آذين شدة ماه مه كه درآن مراسم آنها را زينت و چراغاني كرده در اطراف آن به جشن و سرو مي پردازند، به طور عادت تا كنون باقي مانده است.گويند در بعضي نواحي شمالي اروپا هنوز هيزم شكنان و درخت افكنان وقتي مي­خواهند درخت تنومندكهني را قطع کنند، در برابر آن ايستاده زير لب دعاي عفو و غفران مي­خوانند، به علاوه براي اشجار در قبايل بدوي يك قوه و روح توليد عظيمي قائل هستند. توسل و دعا در برابر درختها و نباتات به منظور التجا به درگاه قوة نمو كنندة طبيعت است، و ازآنها فراواني غلات و بهبود زراعت و افزايش گله و رمه و حتي زايش زنان سترون وعقيم را طلب می کنند. در بعضي نقاط دختران نازا را به ازدواج درختهاي معيني در مي­آورند و معتقدند كه آن زن  باردار خواهد شد.7
ديگر جانور پرستي يا عبادت حيوانات است اين عبادت عنصر اصلي و ماده ابتدايي مذاهب اقوام بدوي است و در بسياري از مظاهر خود چنانكه بعد خواهيم ديد، صورت ديگري از همان توتم پرستي مي­باشد، و اين پرستش ناشي از آن است‌ كه حيوانات و جانوران را، به طور فوق العاده، در زندگاني بشر مؤثر می دانند. همچنين عقيده به انتقال روح از بدن انساني به جسم حيواني يا بالعكس (تناسخ) است كه بيشتر مردم جهان هنوز بدان معتقدند. داستانها و همچنين افسانه ها و اساطير پريان و ارواح در نزد تمام ملل دربارة حيوانات كه داراي روح انساني اند، فراوان است. عقيده به باكرة قورباغه سان، زن مرغگون و خفاش خون آشام (وامپاير) و امثال آنها، كه گاهي به صورت حيوان و گاهي به جسم انسان درمي آيند، بسيار است، و ازحيوانات و همي به صورت آدم ببري و آدم گرگي حكايات فراواني حاكي از خونريزي و بلا، زبانزد خاص و عام است. پرستش شير در افريقا، ببر در هندوستان، عقاب و خرس و سگ آبي در امريكاي شمالي،گاونر در يونان و مصر وگاو ماده در هندوستان و افريقا و اسكانديناوي،گاو ميش در جنوب هندوستان وكانگورو در استراليا، همه نشان مي دهندكه اين جانوران ، در نزد مردم قديم آن كشورها، هميشه به حد عبادت مورد احترام بوده­اند. تقديس كبوترو قو و مار، نزد بسياري از ملل هنوز مرسوم و معمول است، مخصوصاً پرستش مار، خواه به صورت افعي پيچان خواه به صورت اژدهاي بالدار به صدها نوع و شكل مختلف در نزد بسیاری از امتها  عموميت دارد.
از جمله عبادات ديگر كه نسبتاً تازه تر است پرستش عناصر عالم وجود است، مانند خاك و باد و آتش و آب كه همة آنها را به صورت كلي و مطلق محل پرستش و عبادت قرار مي­دادند. گرچه غالباً آتش پرستي از صورت عمومي خارج شده و جنبه اي محدود و مشخص حاصل كرده است، و از فجر پيدايش تاريخ در عالم بشريت اين عبادت ظهور يافته و اين شايد يادگار عصر حجر باشد، تا امروز كه نزد پارسيان (زرتشتيان) اين مذهب صورت و ماهيت معلومي به خود گرفته است.
آسمان (جو محيط)، مركز و موطن ابرها، و مبدأ و منشأ بادها، و جايگاه آفتاب و ستارگان است. قبايل وحشي هر كدام از آنها را داراي روح و رواني غيبي دانسته­اند. پرستش آب به صورت مطلق و معين نيز نزد ايشان رواج دارد. چشمه سار ها، چاهها، رودها، درياچه ها و بالاخره درياي محيط، همه درعالم واهمه وخيال بشري، موقع ومكانت عظما داشته‌اند و آن در تمام‌ تمدنهاي ‌قديم ‌شروع شده و تازمان قرون وسطاي تاريخ معمول بوده است، يعني همان زماني كه در ونيز معمول بودكه دوكه(دوك ونيز)با درياي آدرياتيك همه ساله عقدازدواج مي­بست. همچنين پرستش خاك، كه زمين را مادر كل و آبستن غلات و حبوبات مي­دانسته اند بسيار معمول بوده و هنوز نيز هست.

8- قرباني: قبلاً ضمن بيان سحر گفتيم كه چگونه اقوام ابتدايي سعي مي­كرده اند كه به وسيله‌اي، قواي نيرومند روحاني را مسخر و به نفع خود مجبور به كار نمايند، ولي بعد ملتفت شدند كه آن قواي فوق طبيعي گاهي به قدري قوي هستند كه مطيع ساختن و تسخير ايشان غير مقدور است. به عبارت ديگر  اين ارواح مرموز و مخفي نيرومند جهاني، مافوق آنند كه بتوان آنها را به زور تسخير ومطيع نمود، بلكه بايد آنها را به الحاح و تضرع و عجز و لابه، به انجام مقصود تشويق كرد. ريشة تاريخي اعمالي كه ازآن به مناسك مذهبي تعبيرمی کنند از اين سابقه سرچشمه می گیرد. اين اعمال نخست به صورت تقديم هدايا و نياز و اعطاي تحف از جمله قرباني شروع می شود. قربانيها، خواه حيواني و خواه انساني، و حتي گاهي به صورت ايثار نفس و خودكشي ، همه به منظورآن بوده كه انسان قواي عظيم ما فوق بشر را رام و براي انجام حوایج خود آماده سازد. البته تقديم هدايا و تحف بدون تكلم و بر زبان راندن سخنان و كلمات متناسب ممكن نيست، و بايد آدمي جملاتي و عباراتي خوشايند خدايان بگويد، اين است مبدأ ستايش ونيايش‌كه بالاخره‌ منتهي به‌ سرودهاو مزامير شده است، و بعد از حمد و ستايش، نوبت به درخواست و استدعا مي­رسد، و از اينجا نخستين بذر دعا و مناجات در ضمير انساني كاشته می شود و عبارات و ادعية رسمي كم كم به وجود آمده تكامل حاصل می کند، و همچنين اداي شكر. ابراز كلمات سپاس نسبت به قوة غيبي از اين سرچشمه ناشي شده است .8
البته انجام اين اعمال و مناسك و ايراد اين كلمات و مناجاتها، بدون آنكه جايگاه معيني براي محل آن آماده و مهيا باشد، مشكل است، پس براي اين مقصود اماكني به وجود آمده است كه عبارت است از معابد و مقابر مقدس. البته اين امور به تدريج و به مرور زمان تكامل حاصل كرد و چون انجام قرباني و ايراد ادعيه و تلاوت مناجاتها در مكان مخصوص و محل معين، همه تشريفاتي است كه بايد به نحو  احسن و از روي قاعده انجام شود از اين رو، براي هدايت افراد، اشخاص خاصي لازمند كه آن اعمال و كلمات را به درستي تعليم نماينده، پس ناچار طبقة كشيشان (كاهنان) كم كم تشكيل شدند، يعني كساني متشكل شدند كه سراسر عمر خود را صرف‌ رسيدگي به ‌كارهاي معبد و تعليم اعمال و افعال ديني به اشخاص متعارفي مي­نمودند، و چون اين افراد با عالم روحاني سروكار دارند، بالضروره، از اراده و قصد خدايان آگاه گشته از غيب خبر مي­دهند و مردم را از سرانجام امور واقف و آگاه مي سازند.

9- احترام اموات يا پرستش اجداد: اين موضوع بسيار مهمي است كه در تاريخ اديان شايستة بحث و فحص است. بايد دانست كه تصور فنا و نيستي كامل دربارة شخصي معين در هنگام وفات او امري است كه غالباً توافق آن با شيوة معتاد و تجربة روزانة ما دشوار است. كسي كه با ديگري روزها و ساليان دراز رفيق شفيق و همنشين و مونس بوده است، ناگهان به واسطة مرگ به طور ابد با از جدا می شود، يعني امري برخلاف عادت و انتظار پيش مي آيد و بايد روش زندگاني را با اين غيبت و مفارقت او موافق ساخت. ياد آن شخص درگذشته، همواره درخاطر، و شبح او در ذهن، و سخنان او درگوش، و اثرات او درضمير، به روزگاران باقي می ماند، ذكر او باعث تسلي نفس می شود و در هنگام خواب، او رادر عالم رؤيا مي­بينيم و با او سخن مي­گويي.
همين احساسات نزد آباي ديرين و نياكان باستاني ما به نحو كامل وجود داشته است؛ از اين رو، عجيب نيست اگر انسان قبل از تاريخ و يا بدویان معاصر كه نمايندگان آدميان ديرينة باستانند برآنند كه اموات نه فقط زنده و باقي هستند، بلكه داراي همان اشتياقها و حوايج ايام حيات نيز مي­باشند، ولي وجود آنها در مجاورت زندگان و اينكه همه وقت حاضرند و آدميان زنده را مي بينند نوعي نگراني ايجاد كرده و می کند، زيرا روش آن مردگان مانند قديم نيست، بلكه سبك ديگري در اعمال روزانة خود پيش می گیرند.
از قديم الايام، بشر ابتدايي براي جلوگيري از زحمت آمد و شد احياني اموات، تدابيري اتخاذ كرده است كه در اطراف ممالك جهان صورتهاي گوناگوني دارد، ازآن جمله مثلاً انبوهي از سنگ بر روي جسد مرده قرار مي­داده يا بدن او را با طنابهاي محكم مي بسته اند، حتي در بعضي نقاط مشاهده شده است كه چوبي نوك تيز در سينة او فرو كرده، جسد او را به زمين مي دوخته‌اند، تمام اين كارها براي آن می شده كه ازحركت وبه راه ‌افتادن مردگان جلوگيري كنند. در همان حال، براي استرضاي خاطر آنها و خشنودي روح ايشان، بعد از دفن هدايايي به آنها تقديم می کنند. بسياري از اين عادات هنوز در ميان  ابنای انساني باقي مانده است. در بعضي نقاط جهان مشاهده می شود جنازة مرده را طوري حركت مي­دهند كه سرها به عقب و پاها رو به جلو است، يعني راه را به آن نشان مي­دهند، و دربعضي موارد رسم است كه شخص حامل جنازه به خط مستقيم حركت نمی­کند، بلكه درطريق خود، خط كج و مسير معوجي پيش مي­گرد، به منظورآنكه مرده، راه خود راگم كند و ديگر نتواند به منزلگاه  سابق خود بازگردد. در بعضي كشورها، قبايل نيمه متمدن،  مرده هاي خود را از در معمولي خانه بيرون نمي­برند، بلكه آن را از پنجره يا روزنه بيرون مي افكندند و سوراخ را بعد ازآن مسدود مي سازند. سياهپوستان كنگو را رسم چنان است كه در اطراف قبر و در خط مسير گورها خار و خس مي­كارند تا در پاي اموات فرو برود و آنها نتوانند مراجعت كنند. در بعضي جاهاي ديگراطراف قبر، سد بنا می کنند، يا خار بست پرچين مي­نمايند يا خندقي می کَنند تا بلكه مانع از رفت و آمد روح مرده شود.
البته واضح است كه اين تدابير در موقعي است كه بازماندگان براي روح ميت تصور خصومت و دشمني با زندگان می کنند. مثلا در مورد امواتي كه در نتيجة غفلت و يا تعدي به طور خشمناك و با نارحتي از اين جهان رفته اند، مثلاً در جواني به ظلم و شقاوت كشته شده يا از دست كسان و نزديكان خود جفا و آزار بسيارديده و يا ازمرض و بيماري رنج و تعب بسيار تحمل كرده،يا از سوء تصادفات يا در معركه كشته شده اند، يا در زمان طفوليت مرده اند؛ البته تصور مي رود كه اين گونه مردگان كينة زندگان را در دل خواهند داشت و پيوسته درصدد تلافي و انتقام خواهند بود. پس طريقة حزم، مقتضي احتياط است؛ اما در مورد امواتي كه داراي احساسات دوستي و محبت آميز هستند قضيه چنين نيست، بلكه ارواح آنها غالباً سود بخش و مفيد خواهند بود. در تمدن چين علاقه و اعتقاد به گذشتگان بر روي كمال نيك بيني و حسن ظن است و معتقدند كه روان اجداد همواره نسبت به اعقاب مايل به ياري و امداد هستند، به شرط آنكه زندگان نسبت به آنها مراتب توجه خالصانه و حق­شناسي را به عمل آورند.
تقديم هدايا و تحفه ها به مقابر اموات از روي همين احساس و عقيدة دربارة ارواح آنها پيدا شده و از  هر دو حالت ناشي گشته است؛ از اينجا كه در تمام جهان رسم عام بر اين است كه بر روي قبر، هدايا و اطعمة لذيذ و مشروبات گوارا مي چينند و نياز ارواح رفتگان می کنند. در بسياري از مدنيتهاي باستاني قاعده چنان بوده است كه اسلحه و البسه و حتي اثاث البيت و اشياء قيمتي گرانبهاي ‌ميت ‌را در قبر، پهلوي او، دفن مي کرده اند (درمصر باسناني معمول بود كه مجسمه­هاي كوچك و صورت تنور و قرص نان از چوب و صندلي و ميز و حتي خدمتگذاران را به صورت مجسمه هاي كوچك در قبر مي گذاشتند.) در بسياري از تمدنهاي ديگر در ازمنة باستاني عادت بوده است كه زنان و خدمتگزاران ميت را با او زنده به گور مي­كرده اند يا آنكه در روي تل هيزم آنان را همراه با جسد مرده، طعمة آتش مي ساخته اند. درافريقا، هميشه، مردن سلاطين با كشتن صدها مرد و زن، كه همه به نيت همراهي با آن سلطان بزرگ به قتل مي رسيده اند، توأم بوده است.
از جمله عقايد ديگري كه دربارة اموات وجود داشته و هنوز دارد آن است كه اشخاص بدخو و جفا كار و ستم پيشه، بعد از مردن، همچنان داراي همان صفات موذي خواهند بود؛ از اين رو، به صورت شياطين و عفريتها در مي آيند، در صورتي كه رادمردان و نيكوكاران جنبة تقديس پيدا كرده و در عالم اساطير رفته و پهلوانهاي نامي شده اند، تا به حدي كه منزلت الوهيت حاصل می کنند .   

10- اساطير (ميتولژي): اختراع اسطوره­ها و افسانه ها در تمام نوع بشر عموميت دارد. همچنان كه در نزد بوميان باستاني و بوميان استراليا و در همه جا اسطوره ها از آن ناشي شده كه به انديشه هاي ما فوق الطبيعه وزن و ارزشي خاص مي دهند، و يا براي تشريفات و آداب و عبادات قبيله، يك نوع حقانيت و استدلال ايجاد می کنند. و نيز پيدايش ريشة اساطير اوليه را می توان در خوابها و رؤيا ها جستجو كرد، كه آن را بارها نقل و تكرار نموده اند، تا بدان وسيله براي ابتدا و سر آغاز و علل معاني امورتا حدي دليل و سببي پيدا كنند. همچنين اساطير ممكن است از آنجا تكوين يافته باشند كه در يكي از روزهاي نخستين از شخصي كه داراي قوة پندار نيرومندي بوده است، سئوالاتي به عمل آمده از اين قبيل: چگونه آسمان برافراشته شده است؟ عالم را كي ساخت؟ آدم اولي از كجا آمد؟ چرا خرس دم ندارد؟ و چرا مار پا ندارد؟ پس آن مرد از قوة تصور يا از خواب وخيال خويش پاسخ هايي براي آن سئوالات تراشيده است، مخصوصاً اگر حكايات ساده اي از پيرمردان در اين باره شنيده و نقل كرده و سپس خود بر آن جزئياتي افزوده باشد، رفته رفته اسطوره اي به ظهور رسيده است. اين قصه سرايان يا مخترعان اسطوره هاي نخستين، هر چند بسيار ساده لوح وسطحي بوده اند، ولي به نظر مي­رسد آنها خود را به يك گونه كار فكري ابتداي علمي سرگرم مي­كرده­اند، و مظنه ها و تصورات مختلف خود را به يكديگر آميخته اند تا با افكار عموم افراد قوم و قبيلة ايشان در آن زمان سازگار باشد .
البته اين اسلوب اسطوره گويي و قصه سرايي بسيار ساده و طبيعي است. هر كسي از دورة طفوليت خود امثال و نظاير آن را بسيار به ياد دارد. نويسندة اين اسطور خود به خاطر دارم كه من و برادر كوچکترم يك روز صبح زود در بستر بوديم. ناگهان زمين لرزة شديدي به وقوع پيوست كه هر دو از تختخواب فرو افتاديم. وقتي كه مادرمان با شتاب به درون آمد تا ببيند كه آيا هر دو كودك سالم مانده‌ايم، فرياد كرديم « اين چه بود ؟» مادر جواب داد: « زمين لرزه » ما هردو دنبال او افتاده مي­گفتيم: «از كجا آمده؟» مادر، در حالي كه به شتاب  از اطاق بيرون مي رفت، گفت « از زير خانه» . بعد از ساعتي، همان روز كه اين حادثة غيرعادي روي داد، ما دو طفل با هم نشسته، صحبت از زمين لرزه مي­كرديم و درعالم پندار چنان تصور مي­كرديم  كه زمين لرزه، مانند  يك خوك پرواري بسيار بزرگي، در زير زمين خانه جاي دارد، و چون هميشه در زباله و خاكروبه به سر ميبرد بدن او خارش می کند و براي آنكه آن گرد و كثافت را از بدن خود بتكاند پشت خود را بلند كرده به شدت مي جنباند ، و از جنبش او تمام عمارت به لرزه مي افتد.
قدري عميق تر و با معني تر، اسطورها تجسم پندارگونة احساساتي است كه بعضي افراد،ندانسته، براي تقليل رنج و يا اعتراض بر امور نامطلوب و غير عادلانه، كه در سازمانهاي قبيله يا جامعة خود مشاهده می کنند، بيان مي­نمايند. از اين حيث اسطوره ها راز و رموز و كتابات پر مغز و با معنايي هستند كه چون آن را كراراً نقل كنند و پياپي بازگويند يك نوع آرامش فكري در ذهن آنها ايجاد می کند، وآانها را گويي با لحن مؤثري راضي و قانع مي سازند، و اين مهمترين صورت اساطير اولين است .
اما اسطوره هاي نيمه تاريخي از نوع ديگر و عبارت از تكامل و تحول يك واقعة ابتدايي و حادثة اصلي است، كه در آن شخصي مادي يا پهلواني زورمند كارهاي فوق عادت انجام مي دهد تا آنكه رفته رفته به صورت يك افسانة پر از عجايب و غرايب درمي آيد، و همه جا نام آن پهلوان توأم با يك اثر سحرانگيز تكرار می شود و سپس در اطراف سيماي او هاله ای از احترام مذهبي نقش مي بندد و در آن درخشندگي و فوق الطبيعه حاصل می کند و عاقبت پك جنبة الوهيت بر او بسته می شود.

11- توتم پرستي: مقصود از توتم پرستي ، يك رشته اعمال عمومي است كه جنبة مذهبي يا سحري ندارد لكن ، از طبيعت آن هر دو (مذهب و سحر) قسمتي در آن موجود است. براي بشر اولي اين قضيه امري طبيعي بوده است كه نسبت به حيوانات اطراف خود با ديدة نزديكي و قرابت نظر كند، زيرا مشاهده می کند كه آنها در همه چيز به او به او مشابهت دارند، در حركات و سكنات و جلب غذا و فرار يا جنگ ونزاع، اعمالي شبيه به كارهاي خود او انجام مي­دهند و با او ابداً مباينت و تناقضي ندارند، از اين رو بالطبع تصور می کند كه او يا بعضي از آن حيوانات پيرامون وي از يك رشته و اصل انشعاب يافته اند، يا آنكه يكي از نياكان قديم آنها به صورت همان جانور بوده است و يك جد مشترك داشته اند. همين احساس نزديكي با ساير عناصر گيتي، درنزد قبايل بدوي، صورتهاي متنوع و مختلف پيدا كرده است و هر فرد قبيله، نسبت به رابطة قبايل ديگر يا مردم همساية خود با حيوانات نيز تصورات و پنداشتهايي حاصل كرده است؛ مثلاً خيال مي كرده كه قبيلة خود او با خرس داراي قرابت خاصي است، ولي قبيلة مجاور با غزال نزديكي دارد، يا آنكه فكر مي­كرده‌ كه بهترين طعام و خوراكي او از حيوانات خاص يا نبات معيني مي­باشد؛ ازاين رو، آن هردو توتم قبيلة او شده اند، پس بايد اين جانوران وگياهان را حفظ كند وآنها را به زور سحر و يا دعا يا قرباني و امثال آن تكثير كرده افزودني بخشد؛ چون افرادي كه به توتم قبيلة معيني وابستگي ندارند آن حيوان ياآن نبات را با بي اعتنايي و با بي پروايي مي­خورند و زيان مي­رسانند. از اين سبب، هر تيره و قبيله بايد براي حفظ آن  جانور و نبات بكوشد و آنها را همگي مقدس بشمارد، و در حقيقت، مانند افراد قبيلة خود آنها را محترم شمرده محافظت كند، و اگر بايستي آنها را خورد بايد با آداب و تشريفات معين مذهبي آنها را كشت و سپس به مصرف رساند. براي مثل، ازاين مظهر اجتماعي بدويان،يك نمونه توتم از هندهاي امريكا را ذكر مي­كنيم ( ضمناً بايد گفت كه كلمة توتم اقتباس ازلغت و زبان قبيلة اجيبوي و به معني گروه يا تيره است )قبيله­هاي هندوان سرخپوست به گروهها و تيره هاي جزء تقسيم می شوند، و هركدام براي خود توتم مقدسي دارند كه آن را رمز و علامت محترم يادگار ازجد اعلاي تيرة خود می دانند و نسبت به آن صفات اجتماعي خاصي قائلند؛ مثلا افراد آن تيره، توتم خود را، كه براي آن معاني رمزي عالي تصور می کنند، نمي كشند و همچنين به او آزار و ايذا نمي رسانند، مگر در مواقع بسيار مهم؛ مثلا براي آنكه گوشت آن را هنگام انجام تشريفات و آداب سحري و يا مذهبي با رسوم خاصي تناول كنند.

 منبع: جان بایر ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علی اصغر حکمت،تهران، انتشارات علمی-فرهنگی،چاپ چهاردهم،1383،صص449 تا 477.

1. درمورد مانا و سحر مي توان اين تبصره را ذكركرد كه شايد اصولا «مانا» مفهومي باشد كه «علت وجودي» سحر را منطقاً توجيه مي كند،ولي اين مسئله هنوز مورد بحث و گفتگوست.

2. اصل اين كلمه ،به زبان سيبريايي ،Shaman
است كه از طريق روسيه به زبانهاي علمي اروپايي راه يافته و به صورت شمن درآمده است .-و.

3. مراسم زارگيري معمول در بنادر و مناطق جنوب شرقي ايران همين كيفيت را دارد.-و.

4. براي آگاهي از تفضيل اين مراسم ،رجوع كنيد به «شاخة زرين » ،تأليف سرجيمز جورج فريزر.

5. وقتي رئيس قبيله پير شود اين فضيلت او از بين ميرود و وي را به پيك اجل مي سپارند.

6. ر.ك. ضميمة كتاب «بنيادها و تداومهاي اجتماعي » (1925) تأليف آلفرد ام. تورز.


7.
دخيل بستن بر درختان كهن ،كه عامه بدان اعتقاد دارنداز همين مبدأ است .-و.

8. اين تحول بسيار جالب اين است كه كيشهاي پرستش و قرباني به آيين جادوگري بازگردانده شد. به طور مثال، اين كيفيت در دوره ودايي، در هند، هنگامي كه خدايان قهراً رفتار موعود و معهود كاهنان جادوگر انتظار مي رفت، رخ داده است.

©2007 tgh.ir